۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

من فقط می خوام بدونم چرا ؟



میشه فقط یکی به من بگه چرا ؟
یکی بگه که چی به سرمون داره میاد ؟
یکی بگه که چرا اینقدر راحت میذاریم که همه خوب هایی که داریم از دستمون برن ؟
چرا اینقدر زود بدست آورده هامون رو از یاد میبریمو و کم کم نمی بینیمشون ؟
چرا اینقدر زود همه چیز برامون عادی و تکراری میشه و رنگ میبازه !
چرا یادمون میره که فلان چیز یا فلان کس اونقدر برامون ارزش داشته یه زمانی و حالا حتی دلتنگش که نمی شیم هیچ، حتی ترجیح میدیم با یکی جدیدتر عوضش کنیم ؟

مگه قدیم ترها آدما چه طور بودن که همه چیز اونقدر ارزشمند بود توی زندگیشون و از همه چیز و همه کس مثه بلور مراقبت میکردن تا مبادا لب پَر بشه ! مبادا گوشه خونه خاک بخوره و رنگ ببازه !

ما داریم با این همه عجله به کجا میریم ؟

من از این همه نگاه خالی و دستهای سرد میترسم ...
میترسم ...

هیچ نظری موجود نیست: