۱۳۹۰ آبان ۲۱, شنبه

خواب


تلاطم مداوم موجهای دریا مقاومتش را هر لحظه کمتر میکرد،
احساس انقباض شدید در بدنش، میل به توقف را در درونش تشدید میکرد.
هربار که صورتش را برای نفس گیری از آب بیرون می آورد حتی توان نفس گرفتن هم نداشت!
به هر سختی خودش را رساند به جسمی که از ساحل دیده بود
فرصتی نبوده که از زنده بودنش آگاه شود،
بی معطلی دست چپش را به دور نیم تنه اش گره کرد و دوباره حرکت کرد ،
زورش دوبرابر شده بود،
مسئولیت همیشه مقاومش میکرد
هنوز به ساحل نرسیده بود که ...

از خواب پرید ..
با بدنی منقبض و خیس از عرق سردی که بر تنش نشسته بود
دوباره همان سناریوی نیمه کاره
دوباره همان خواب تکراری
لعنتی ، چه می خواهی بگویی
چرا هربار همین جا
...