یعنی یه نفس عمیق ... به اندازه تموم این شب بیداری ها و کار کردن ها و دو روز آخری که 48 ساعت کامل چشم رو هم نذاشتم و تو کما بودم رسما ...
(خوبیش این بود که بالاخره طلوع خورشید رو از میدون آرژانتین هم دیدم ) اما بالاخره تونستم یه نفس عمیق بکشم ....
که آخـــ یـــــ ش تموم شد این پروژه ویران کننده ... (البته این روزای آخر در عین سختی خیلی خوب بود رضایتمندم )
اما هنوز کسر خواب دارم چون مجبور شدم بدو بدو برم دانشگاه اما به خودم قول دادم شنبه رو کاملا توی تخت سپری کنم : دی
ضمنا تصمیم دارم تا آخر شهریور از انجام هر کاری جز درس و تفریحات خودداری کنم ...(امیدوارم بشه البته !)
کلی کتاب و فیلم دارم ، میخام سینما برم ، قدم بزنم و خلاصه کلی عقده ای شدم از بس که از اردیبهشت این کاره اسیرم کرده بود :دی
خلاصه اینکه می خاستم بگم این روزها خوشحالم ...به میزان کافی
پیوست : می دونم که دیره اما مهم نیـست : ویــــــــــــــــــــــــوا اسپانــــــــــــــــــــــــیا ............. و چقدر دلم میخاست که فرداش تو اسپانیا می بودم ..آه ه
viva la grande espania, muchas gracias los lobos