۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

( )



این یعنی من هستم
اما
هی
حرفام
               حل میشن تو خودشون
                                 هی  
                                       من تو خودم   ...
           هی   حرف نیست ...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

مـــــــــــــرمــــــــــــــــوزززز


... استاده در تحلیل عکسات یه دفعه زُل بزنه تو چشماتو بی مقدمه بگه :

آدم مرموزی هستی !

و بعد تو ؛ یه لبخند پهن شِه روی صورتت و چیزی توی چشمات بِلرزه
و پرت شی به دورها ...



پیوست : ...


۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

رنگین کمان

"پرسید :حکمت سفر و عزیمت چیست ؟
گفت: خاصیت آن در پـــــذیــــــرفــــتــــــن است .
اینکه با فروتنی به مکان های جدید نزدیک شوی و
بپذیری که واقعیت نا امید کننده نیست ،
          فقط متــــفــــاوت است ."

پیوست 1: گاهی یک پیام کوتاه و بی مقدمه در عجیب ترین و سخت ترین لحظه ها از کسانی که انتظارش را نداری، همراه حسی شبیه دیدن ناگهانی رنگین کمان، دوباره اعتقاد به معجزه را در وجودت زنده می کند ...
پیوست 2: به خونه برگشتم و دچار آرامش خلسه گونه ام ، به هفته دیگه و برگشت دوباره ام فعلا فکر نمی کنم ، فقط می خوام دوست داشتنی های ریز و درشتم را لحظه به لحظه زندگی کنم ...
پیوست 3: ضمنا تخت نرم و گرمم رو هم در آغوش بگیرم :دی
پیوست 4: هیچوقت اینقدر تهران رو دوست نداشتم : دی

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

اغما ...

باورم نمیشه که 2 روزه اینجام و به اندازه 2 سال بهم سخت گذشته ...
و باورم نمیشه که میتونم 2 سال با این شرایط کنار بیام!!!!
خیلی سختمه همه چیز ... خیلی
و تقریبا حالم خیلی خیلی بده ...
و اینکه دو روز دیگه هم باید اینجا باشم مثل یه کابوسه
نمی دونم چه کنم !
شاید باید عادت ! اما چطور میتونم این روند رو جلو بندازم !
غمگینم و بی انرژی ...
الکی دارم به خودم روحیه میدم که سخت جان تر از این حرفام ... اما!!


۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه

انرژی مضاعف !


چند ساعته که این کوله پشتی وسط اتاقه و مثلا میخام هی پُرِش کنم ؛
MP3 player  ، دوربین ، دفترچه یادداشت ، مسواک ، جامدادی ، کاغذ ، کتاب ، خمیردندون ، لباس راحتی ، کتاب ، دفتر طراحی ، تقویم ، شارژر ، کرم ضدآفتاب ، شامپو ، قرص میگ ، برس ، گل گاوزبون ، نبات ....
مامانه میاد و چپ چپ نیگام میکنه که یعنی چی ؟  
میگم هوم ؟
میگه میشه احیانا جا بذاری واسه ملافه و بالش و پتوت ؟ کوله پُرِ کتاب شد !!
بعد خب ابروهامو میندازم بالا که یعنی نه نمیشه !این پرسیدن داره !
 فکر میکنم که خب لزومی نداره همشو یه جا ببرم ، میشه بعدا هم برد !
بعد میمونم که حالا کدومش رو انتخاب کنم ... بعدِ کلی چشمامو میبندم دست رو یکیش میذارم
" کافکا در کرانه " موفق میشه همراه این هفته من باشه ... " میدونستم کار خودتو می کنی! "
دارم با خودم فکر می کنم که قراره با چه آدمایی معاشرت کنم ، میدونم که اصلا حوصله آدم جدید ندارم خوب !
اما چاره ای نیست !
هه ... کی فکرشو میکرد
امروز به خاله کوچیکه میگم ؛ یه برنامه استخر بذاریم ، همچین عاقل اندر سفیه نیگام میکنه  که مجبور میشم در ادامه اضافه کنم ، منظورم اینه که وقتی یکم سرم خلوت شد   :دی   میخنده
حالا توی این هیری ویری و شلوغی و آشفتگی نمی دونم این دله چشه که 2-3 روزه گرفته بازم نمیشه !
بله ساعت 2 نیمه شب شد ، هنوز من اینجام ، فردام که اصلا تا بوق شب کار ندارم ، پس فردام که عازم نیستم !
سوت ...
ز ز ز
شب بخیر

پیوست : برام آرزوهای خوب بکنید لطفا و یه عالمه انرژی مضاعف ف ... من کم نمیارم نه ؟!