۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

من این روزها (یک)


مثل اینکه یه پروانه ، نه شاه پرک ، نه شایدم قورباغه !!
آره آره یه قورباغه...
یه قورباغه رفته توی دل من ، هی ورجه وورجه میکنه و منو بی تاب و پریشون !
منم از صبح دستم به هیچ کاری بند نمیشه ، از بس اینجا چرخ زدم سرم دچاره دَوَران شده ...

موندم آخه جا قحط بود !!!
حالا هی دارم به روشهای مختلف باهاش گفتمان می کنم بلکه راضی شه بیاد بیرون این شب جمعه ای بذاره زندگی کنیم !
هـــــــِی (آه جانسوزانه بود)


پیوست: 20 بار این   ق و غ   قورباغه رو جابجا نوشتم ، حالا مگه چه اشکالی داشت اگه جفتش ق بود یا جفتش غ ؟ ها !!!

هیچ نظری موجود نیست: