۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

من پنج سال و شش ماه است که آبستنم !

من آبستن کودکی پنچ سال و شش ماهه هستم ...  من پنج سال و شش ماه است که نطفه ای را! نه دیگر، جنینی را با خود حمل می کنم ، هیچ میدانی پنج سال و شش ماه بچه ای را حمل کردن چه معنی میدهد ؟!!
نه تو چه میدانی !! تو هیچوقت آبستن نبودی!
من هم تا  پیش ازین ...
همه می گویند که تابحال مرده است ، یقینا مرده است !
مگر میشود جنین پنج سال  و شش ماه در رحم تو جا خوش کند ، فیل هم حتی دو سال بیشتر آبستن نیست ، چه رسد به توی ...
من اما خنده ام را حبس میکنم ، دوان دوان به اتاقم بر میگردم ، لباسم را بی حوصله از تن می کنم و شکم تخت و سفتم را با دست لمس می کنم تو زیر دستم وول میخوری و من بی صدا می خندم و آرام در گوشت زمزمه می کنم:
که تو زنده ای ، تو سالهاست که در من زندگی می کنی، نفس می کشی، بند نافت را به نافم گره زدم تا میان نطفه ها گم نشوی،
از خون من مینوشی و هر روز بزرگتر میشوی ...
فقط نمی دانم چرا هرچه که بزرگتر میشوی لگدهایت کمتر میشود ! شاید جایت تنگ است کسی چه میداند !
دکترها می گویند تو مرده ای ، باید شکمم را چندپاره کنند تا بشود توی پنج سال و شش ماهه را بیرون بیاورند ...
اما دکترها چه میدانند از آنچه که میان ما گذشته است ! ها چه میدانند ؟؟
من گذاشته ام هروقت که دوست داشتی به دنیا بیایی
اگر هم نخواستی نیا ، من تا آخر دنیا تو را حمل می کنم
قول میدهم ، باور کن، به هیچ کس نمی گویم تو در من جا خوش کرده ای ... بگذار فکر کنند که مرده ای!
مثل خودش که هیچ چیز را نفهمید
که حتی نفهمید کی نطفه اش به بار نشست ...
بگذار فکر کند تو مرده ای
مهم نیست
هیچ چیز مهم نیست
جز اینکه
من مانده ام و تویی که می دانم زنده ای و معلق در دنیای من ...



۳ نظر:

کیدو گفت...

داره بارون میاد...

Bohemian گفت...

اوهوم ...

Bohemian گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.