۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

یعنی مثلا کلی خوبم اما !


بالاخره طلسم این سفر رفتن من هم شکست،
دریا و کویر و ماشین سواری و سرسره های آبی  و مرکز خریدهای بی سرو ته و ...
روزای سرشار از هیجانی بود ، حتی اگه هیچ جوره با رفتن به اونجا حال نکنی !
قدم زدن توی مکان های بی خاطره حس عجیبیه،
به شرطی که یه بخش جدانشدنی از گذشته ات رو به عنوان همسفر انتخاب نکنی ، اونم نه توی خیال که تو واقعیت...
حتی با اینکه کلی لحظه های خوب میان و میرن ...
اما یه عالمه فکر ، با یه حس غریب عین بختک توی تمام لحظه ها بیخ گلوت میچسبه و ... باقیش بماند
... بعدش میشی منِ الان که حتی انرژی نداره لحظه هاشو تعریف کنه که هیچ، بلکه دلش فقط و فقط سکوت بخواد.

این یعنی اینکه من خوبم اما تو باور مکن !



هیچ نظری موجود نیست: