۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

خستم ...

خیلی خسته ام ، و به عبارتی لـِــــــــــه ...
از همه چـــیز!
حتی از اینجا ، از این دنیای مجازی ، از نبودن هاش ، ندیدن هاش ، از فاصله هاش، از تنهایی هاش
از اینکه نمیشه دید ، لمس کرد، شنید...
دلم میخاد ببندم در اینجارو
از این کابوس های شبانه و چرک و زجرآور
از این دلهره های گاه و بیگاه...
از خودم و این صبرکردن احمقانه ام
از این سکوت
از این آشفتگی هر روزم
...
من چِم شده ... نمیدونم
حتی از این ندونستن ها !!
نه اما میدونم ، میدونم که اینبار چِمه ...
خسته ام به معنای واقعی
باید تموم شه
بایـــد...

هیچ نظری موجود نیست: