۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

حسی شبیه جاری شدن


نمیدونم چرا !
اما همیشه وقتی میاد ، همراهش یه حسی گوشه دلت لونه میکنه ، یه حسی شبیه امید ... شبیه یه لبخند کَجکی با یه نگاه رو به بالا...
عطرش که میخوره به صورتت ، یه چیزی توی دلت میریزه...
یه لبخند پهن میشه رو صورتت و واسه چند دقیقه فراموشت میشه که چقدر سال تلخی رو گذروندی !
فراموشت میشه که تا همین چند ساعت پیش چقدر تلخ بودی ...
توی دلت یواشکی باز امــــیدوار میشی !
که نه دیگه ، شاید امسال ...
بوی بهار
یه حس عجیب رو درونم زنده کرده
یه حسی شبیه امید
شبیه زندگی
شبیه جاری شدن ...

هیچ نظری موجود نیست: