یه روز که اصلا قرار نیست کافه کشف کنی ، اصلا قرار نبوده بری اون بالا بالاها ،
یهو یه جای دور همون بالا یه کافه سر راهت سبز میشه ،
یهو یه جای دور همون بالا یه کافه سر راهت سبز میشه ،
که کلی چوب وارنه دلبری میکنه ...
و میبینی که کلی پاتوقه ، البته نه از نوع هنری بازی و اینا ، از نوع ژیگولانه !
اما وقتی شیر نسکافه شو آورد قلبمو به سختی تسخیر کرد ...
بی سروصدا ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر