۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

شمارش معکوس ...


مثل شمارش معکوس می مونه این روزهای آخر سال ،
و علاوه بر اون این چهارشنبه آخر سال که همراه با صدای انفجارهای پی در پی شده و من دلیلش رو پیدا نمی کنم !
یه اضطراب عجیب توی دلت هی رِژه میره ، چپ  راست  چپ   راست .... 
از اون اضطراب های عجیب ، که هیچی آرومش نمی تونه بکنه جز ،
 یه جای ساکت و آروم
و خزیدن توی یه آغوش بی انتها ...
و فکر کردن به این که زمان همین الان از حرکت می ایسته ...
و سکوت  سکوت  سکوت 
نفس هایی که وجودتو گرم میکنه ...
که دلت فقط و فقط همینو بخواد و نه هیچ چیز دیگه ...
.
.
اما من اینجام ، در حالی که زُل زدم به مانیتور و صدای موزیک رو بلند کردم که هیاهوی بیرون رو کمتر بشنوم
و دلم گرفته
دلم عجیب گرفته
یه چیزی داره روحم رو خراش میده ...


 پیوست : امروز فهمیدم  یکی از دوستام رو 14 فروردین برای  یکسال میبرن حبس ، گوشی تلفن توی دستم لرزید ...این کابوس تمومی نداره انگار ...
            و من باز میخوام امیدوار باشم ، که امسال سال خوبی خواهد بود برای هممون ... ناامیدم نکن

هیچ نظری موجود نیست: