ویارهای یک من !
اولش از اینجا شروع شدکه دلم هوای خیس انگیزِ، بارون ناک خواست !زیادددددبعدش داستان به همین جا ختم نشد که ،دلم خلوت خواست ، بعدترش دلم یه کافه خواست !از اون کافه های کناردریا توی اسکله که تو فیلما دیدم، که صدای دریا و مرغ های دریایی هم باشه ...که یه لیوان چای داغ توی دستام باشه و یه پتو دورم و پاهامو جمع کرده باشم توی دلم و زل بزنم به دریا و به هیچی فکر نکنم ...حالا من می دونم که این ویار باعث میشه که چشمای بچم چپ بشه چون شدنی نیست ....
۱ نظر:
فعلا که چشم ما چپ شد به این بلاگ که شما بعد از ویارتون لطف کنید بنویسید
ارسال یک نظر