۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

ویارهای یک من !



اولش از اینجا شروع شد
که دلم هوای خیس انگیزِ، بارون ناک خواست !
زیاددددد
بعدش داستان به همین جا ختم نشد که ،
دلم خلوت خواست ،
بعدترش
دلم یه کافه خواست !
از اون کافه های کناردریا توی اسکله که تو فیلما دیدم، که صدای دریا و مرغ های دریایی هم باشه ...
که یه لیوان چای داغ توی دستام باشه و یه پتو دورم و پاهامو جمع کرده باشم توی دلم و
زل بزنم به دریا و به هیچی فکر نکنم ...
حالا من می دونم که این ویار باعث میشه که چشمای بچم چپ بشه
چون شدنی نیست ....

۱ نظر:

گاندی گفت...

فعلا که چشم ما چپ شد به این بلاگ که شما بعد از ویارتون لطف کنید بنویسید