۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

سايه سياه اريب



زير سقف كوتاه كافه نشسته ايم ،
چشم هايمان در هاله ای از دود مات و كدر به نظر می آيد ،
پوچی زندگی ای را رج می زنيم ، كه در هيچ لحظه ای ازآن
خود نبوده ايم ...
هيچ جز ،
پيكره ی تكه پاره ای از ديگران ...
به سايه سياه اريبی كه بر روحمان افتاده خيره می شوم،
گاه می انديشم حيات در مردگان جاری تر است از زندگانی چون ما ...


هیچ نظری موجود نیست: