۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

صدای مبهم ترس...



مهم همان است که تو خود،
در میان هم همه ی دودآلودِ  وهم انگیز و ناهشیار شبانه ها ،
صدای مبهم ترس را می شنوی ،
همان هنگام که جسمت را دچار تلاطم کرده ای نیز میدانستی،
حتی پیشتر از آن وقتی دستانت را به میله های فلزی و نخ های رنگی و سکوت سپردی،
تو ترس را می دانی
می دانی که حملش می کنی، هر لحظه
وقتی نگاه ها می لغزد بر هستی ات ،
تو فرار را خوب می دانی...


۲ نظر:

kiddo گفت...

بی نظیر بود..انتزاعی ترین شکل یک واقعه.

"تو راه فرار را میدانی..."

mina گفت...

و من فرار را خوب می دانم