۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

قرار بعدیم با خود باشد برای ...


من از خودم یکجور قهرگونه ای رو برگرفته ام ،
نمی خواهم خودم را
به هیچ وجه
حتی اگر تا صبح یلدا هم طولانی شود باکی نیست ،
هیچ پادرمیانی هم درکار نیست،
...
مگر
مگر بـــاران ،
اگر باران آمد
ساعاتی را
از آن بالا ، زیرهمان سقف کوتاه، کنارهمان شومینه عزیز، با خود خلوت کنم و به چراغهای نئونی و مردم و ماشینها زل بزنم، فنجان چای داغ را میان دستهایم بفشارم و جرعه جرعه بنوشم اش گویی که این لحظه تا ابد باقیست، 
 شاید کمی دلم نرم شد و توی شیشه به چشمهایم هم نگاهی کردم ، شاید!

فقط
اگر باران آمد
اگر نه ،
من نگاه را هم از خود دریغ کرده ام ...
باور کن
من بدجور با خود قهرم
یکجور خشمگین و دلمرده ای ...
یکجور بغض گونه ی فریادواری ...






هیچ نظری موجود نیست: