۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

شبی با اسپایدر من !


بله داستان از اونجایی شروع شد که من داشتم یه پنج شنبه شب کسل کننده رو سپری می کردم و همه چی کاملا آروم بود با این تفاوت که من خوشحال نبودم ...
که ناگهان توجه منو به خودش جلب کرد ، یعنی اونقدر نگاهش سنگین بود که تونست اینکارو بکنه ، فکر کنم مدت زیادی بود که داشت منو می پایید ... چون یه سایه محو رو مدتی بود که توی زاویه دیدم حس می کردم !
هیچوقت فکر نمی کردم که یه زمانی باهاش رودررو بشم ، اونم اینجا توی اتاق من ...
دقیقا خودش بود اسپایدر من دوست داشتنی هیجان انگیز ، خودش سرنخ اش ( همون تارش) رو داد به من و کلی منو از این سو به اون سو تاب داد ... اما یه دفعه توی یه لحظه ناپدید شد ، حتی فرصت نکردم ببوسمش ... پوف ف  ف
هی به خودم میگم که هیجان زده نشو این جور وقتا و از هر لحظه استفاده کن اما بــــــــاز نشد ...
هرچی میگردم پیداش نمی کنم ... یعنی کجا رفته ؟ من کلی ازش تقاضا داشتم هنوز .... اااااع ع ع ع



پیوست 1: ناواضح بودن تصاویر به دلیل خبری بودن عکس و حرکت سوژه بود .
پیوست 2: از یابنده تقاضا میشود پَسِش بده چون خودم پیداش کردم یعنی اون منو پیدا کرد احتمالا از هیجان دیدن من گیج شده و کُم شده ...چندتا کار نیمه تمام دارم باهاش هنوز حالا شاید 1 ساعتی هم به شما قرض دادمش اما به یه شرطیکه بگید واسه چی می خواینش :/  خب؟


هیچ نظری موجود نیست: