۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

تو فارغی و عشقت بازیچه می نُماید...


نمی دانم می دانی یانه ، که هنوز گاهی سردی هایت چه تلخم می کند
نمی دانم می دانی یا نه ، که هنوز چه حسرت ها که بر دلم نمی نشانی
نمی دانم می دانی یا نه ، که هنوز چقدر جایت در قلبم خالی ست
نمی دانم می دانی یا نه ، که هنوز چقدر نبودن هایت طاقت فرساست
نمی دانم می دانی یا نه ، که هنوز وفقه های طولانی میان بودن ها و نبودنت هایت چه سخت ترمرا در لاک تنهایی ام فرو میبرد
نمی دانم می دانی یا نه ، که هنوزعدد سالهایی را که سر به هوای تو بوده ام و تو سر به هوای زندگی خویش از پس هم میشمارم 
نمی دانم می دانی یا نه ، که هنوز سکوت بی انتهای تو مرا چه دور ها که نمی برد
نمی دانم می دانی یا نه ، که هنوز چه بسیارند لحظه هایی که خواسته ام بگویم" بمان " و نگفته ام ، که خواسته ام بگویم "باش " و نگفته ام ...

نمی دانم اسم این نمی دانم ها و حس و حالم را ... دیوانگی ، خودآزاری ، جنون ...
حتی دیگر دنبال پیدا کردن تعریفشان هم نیستم !

نمی دانم ...
هیچ نمی دانم
مدت‌هاست که جز نمی‌دانم‌هایم ، چیز دیگری نمی دانم ...

photo: Frederick Sommer lee nevin

۲ نظر:

mina گفت...

asheghetam ke enghadr khare in neveshteye pore hesss.....omidvaram belakhare movafagh sham ke in cm sabt beshe!

Bohemian گفت...

man bishtar asheghetam khareeee
sabt shod :DD