۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

دلتنگی یلدایی ...

این بچه هه باز داره بهونه می گیره ،
از وقتی بوی شب یلدا خورده زیر دماغ ش ،
پاشو کرده توی یه کفش،
هی میگه:
دلش آب انــــار محمد میخواد ،
اونم توی هــــوای سرد
اونم روی صندلـــی های پارک ملت و
اونم همراهه کلی شیطونی کردن
اونم توی شب یلدا که همه رفتن خونه هاشون و
خیابونا خلوتــــه ...

چی بگم بهش؟!

هیچ نظری موجود نیست: