۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

من کجای این روزهایم ؟


از خودم می پرسم که این روزها هیچ معلوم هست کجایی و چه می کنی؟
جوابی ندارم بدهم ، سکـــــــــوت می کنم ...
این روزها ، نمی دانم از کی ! اما همه اش نیستم
همه اش خالی از من است
در خانه ، اتاق ، شرکت، کلاس ،خیابان، کافه ، کنار دوستها ، فامیل ...
گاهی وحشت می کنم از این همه تهی بودن هایم از خود!
وقتی خانه ام فقط برای غذا و ... از اتاق بیرون میروم ، مکالمه هایم با خانواده بیش از 2 یا 3 جمله نمی شود ،گاهی دلم می گیرد برای سکوتی که در خانه حکمفرما کرده ام ... نه اما با خودم می گویم بس است دیگر هرچه برای دیگران زندگی کرده ای ! بس است
زمانی که در خلوتکده اتاقم بسر میبرم اما اوضاع وخیم تر است ، یا جلوی مانیتور همانند هیپنوتیزم شده ها مشغول کار میشوم همراه با کمی موسیقی متن یا گشت زدن توی اینترنت... ساعتهای متوالی ، تا جایی که چشمهایم درد میگیرد و سرم سنگین می شود ...
کتاب زیاد می خوانم اما هرچه که مرا از دنیایم دورتر کند برایم خوشایندتر است گویا...  از نوشتن گریزان شده ام ! باورش برای خودم هم سخت است قلم که بر میدارم فقط خط های بی محتوا سرازیر می شوند روی کاغذ ... یا اگر حوصله ای باشد بالشم را بغل می کنم و فیلم می بینم ...
گاهی هم کنار پنجره اتاقم می ایستم با یک لیوان چای داغ ،ساعتی به آسمان و ماه و ستاره ها و چراغهای خانه ها زُل میزنم و گاه گاهی دودکی ...  خالی از فکر ... خالی خالــــــــی
کاری که نباشد یا اگر درد میهمانم باشد به تخت پناه می برم و آنقدر پهلو به پهلو میشوم که خواب مرا ببرد با خود .
وقت هایی که خانه نیستم هم یا شرکت می روم گاه گاهی ماشین وارانه کارهایشان را انجام میدهم که در کمترین ساعات ممکن از آنجا فرار کنم ، یا در کلاس هایی که یکباره برسر خود هوار کرده ام حضور دارم اما فقط حضور دارم !
گاهی هم ناپرهیزی می کنم و با دوستی کافه ای ، قدمی ...
اما توی هیچ کدامشان ، هیچ کدام از این روزها و روزمرگی ها مـــــن نــــیــــســــــتـــــم !
نمی دانم چه شده ، چه شده که هرروز کودکم خود را به مریضی می زند و درد را میهمان تن ام می کند و به خود می پیچاندم !
نمی دانم این سکــــــوت که خانه وجودم را تسخیر کرده تاوان کدام خودفراموش کردگی ام است ؟
اما هیچ حال این روزهایم را دوست ندارم
این همه خلا که وجودم را لبریز کرده ، این همه گس بودن و بی انگیزگی و بی شور و شوق بودن و بی تفاوتی و خنثـــی منِشی !
این حال و روز برای چون منی !!!    سخـــــت است و آزار دهنده ! خسته ام
دلم برای خودم تنگ شده !!
برای در لحظه زندگی کردن هایم و لحظه هارا نفس کشیدن هایم ...برای بودنم در ثانیه ثانیه های زندگی !
                                       
                                        من کجای این روزهایم ؟


Pic:zemotion-flickr

۲ نظر:

bahar گفت...

hatman bayad bishtar begardii
shayad ye jaee gom shodi ?

kid گفت...

من کامنتم همون اتفاق دیشب بود...