۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

من به یه دیکشنری برای فهمیدن معانی اتفاقات زندگیم نیازمندم !


همیشه همه ی چیزهایی که توی زندگیمون پیش میاد یه دلیلی داره و یه معنی درونی ...
این باورِ من البته !
اما بعضی وقتا با خودت فکر میکنی که مثلا الان این اتفاق چی بود که افتاد ؟معنیش چیه ؟
الان من از این اتفاق چی باید بفهمم ؟
جالبتر اینه که مدتی باشه که هی به خودت غر بزنی و گیر بدی که چرا هیچ اتفاقی نمیفته ؟ چرا هیچی تغییر نمی کنه ؟ چرا اینقدر دچار روزمرگی شدم ؟ چرا نمی تونم تصمیم بگیرم ؟ چرا و چرا و چرا
بعد یه دفعه بفهمی که توی کنکور با یه رتبه افتضاح(۵۲۰۰ ) مجاز شدی (اونم با ۲ هفته درس خوندن !) بعدش بفهمی که نود درصد سهمیه تهران مال فرهنگیاس و اون ۱۰ درصد باقیم مال کسایی که ۱ سال درس خوندن نه من و نوش جونشون ! بعدش به این فکر کنی که خب چرا شهرستان نه؟
بعدش خوب که فک کنی ببینی با شهرستان آره ، همه ی ریتم زندگیت بهم میریزه :دی
کار و زندگی و دغدغه ها و دل مشغولی ها و تفریحات و ....
بعد با خودت فک کنی که چرا ؟ خب یعنی این چیزی بود که من میخواستمو لازمش داشتم ؟
بعد همه چی شبیه ؟ بشه توی ذهنت ... و ندونی که باید چیکار کنی ، بعد حتی همه ی اونایی که مخالف شهرستان رفتن تو بودن همیشه ،یه دفعه برن توی جبهه موافق :دی
بعد باز فک کنی که این معنیش چیه ؟
چهارشنبه چهارم شهریور 1388ساعت 1:37

هیچ نظری موجود نیست: