۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه

انرژی مضاعف !


چند ساعته که این کوله پشتی وسط اتاقه و مثلا میخام هی پُرِش کنم ؛
MP3 player  ، دوربین ، دفترچه یادداشت ، مسواک ، جامدادی ، کاغذ ، کتاب ، خمیردندون ، لباس راحتی ، کتاب ، دفتر طراحی ، تقویم ، شارژر ، کرم ضدآفتاب ، شامپو ، قرص میگ ، برس ، گل گاوزبون ، نبات ....
مامانه میاد و چپ چپ نیگام میکنه که یعنی چی ؟  
میگم هوم ؟
میگه میشه احیانا جا بذاری واسه ملافه و بالش و پتوت ؟ کوله پُرِ کتاب شد !!
بعد خب ابروهامو میندازم بالا که یعنی نه نمیشه !این پرسیدن داره !
 فکر میکنم که خب لزومی نداره همشو یه جا ببرم ، میشه بعدا هم برد !
بعد میمونم که حالا کدومش رو انتخاب کنم ... بعدِ کلی چشمامو میبندم دست رو یکیش میذارم
" کافکا در کرانه " موفق میشه همراه این هفته من باشه ... " میدونستم کار خودتو می کنی! "
دارم با خودم فکر می کنم که قراره با چه آدمایی معاشرت کنم ، میدونم که اصلا حوصله آدم جدید ندارم خوب !
اما چاره ای نیست !
هه ... کی فکرشو میکرد
امروز به خاله کوچیکه میگم ؛ یه برنامه استخر بذاریم ، همچین عاقل اندر سفیه نیگام میکنه  که مجبور میشم در ادامه اضافه کنم ، منظورم اینه که وقتی یکم سرم خلوت شد   :دی   میخنده
حالا توی این هیری ویری و شلوغی و آشفتگی نمی دونم این دله چشه که 2-3 روزه گرفته بازم نمیشه !
بله ساعت 2 نیمه شب شد ، هنوز من اینجام ، فردام که اصلا تا بوق شب کار ندارم ، پس فردام که عازم نیستم !
سوت ...
ز ز ز
شب بخیر

پیوست : برام آرزوهای خوب بکنید لطفا و یه عالمه انرژی مضاعف ف ... من کم نمیارم نه ؟!

هیچ نظری موجود نیست: